نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

اولین سینما - عروسی - عید قربان

به ترتیب تاریخش خاله مرضیه دوست خوب مامان اومده بود شهر ما که البته شهر پدری خودش هم هست دلم خیلی براش تنگ شده بود قرار گذاشتیم هم دیگه رو دیدیم شما هم خیلی دوسش داشتی چون خییییلی مهربونه بعد از ظرش با اصرارت رفتیم کافی شاپ چه علاقه داری خلاصه خیلی خوب بود فردای اون روز هم به اتفاق همسر خاله و دو تا دخترای گلش رفتیم سینما (شهر موشها ) خوب تقریبا اوایل فیلم برات جذاب نبود اما یه دل سیر پفک خوردی تا اینکه فیلم به جاهای حساسش رسید و قسمتی که اسمشو نبر (گربه) اومد شما دیگه جم نخوردی  فکر میکردم بترسی اما اصلا ترس نبود توجه بود خلاصه خیلی خوش گذشت هنوز تیزر های یا تبلیغات تلویزیون رو میبینی یاد خاله مرضیه و سینما میکنی دلمون خی...
17 مهر 1393

روزهایی که مثل برق میگذرد

روزها میگذره  یا فرصت ندارم و یا تنبلی میکنم  ببخشید که دیر به دیر آپ میکنم الان دیگه 38 ماهه شدی مث اینکه باید یه پست طولانی بزارم از کجا بگم ........ اول یه روز دیگه خونه خاله فاطمه خدا کنه خدا کنه همیشه با هم خوب باشید ما خواهر هام هم بیشتر هم رو ببینیم تو اتاق حلما دکتر شدی شما چه آمپولی هم داری  حلما چه نقششو خوب بازی میکنه الهی فدات بشم دکتر کوچولوی من   یه کاری تو مشهد برای مامان پیش اومد که یه دفعه مجبور شدیم بریم  اتفاقا خیلی هم خوش گذشت و دیدار ها هم تازه شد کلی هم گشتیم به هوای خریدهای مدرسه عمه یاسمین تو  محوطه خونه عمو میلاد یه شب ک...
15 مهر 1393
1